شادي سرا
 

سار ِوحشي ِسياه، مدام خودش را به ديوارهاي قفس مي كوبيد ... لحظه اي مكث نمي كرد و تا كف قفس مي افتاد دوباره خودش را به طرف ديگري مي زد ... پوست سينه اش تند تند بالا و پايين مي رفت ... مشتي پر سياه كف قفس ريخته بود ... نوك بالهايش خوني و چشم هايش قرمز بود ... ول كن نبود ... دوباره خودش را به قفس زد ...

هر بار با صداي كوبيده شدنش به قفس، قلبش بيشتر فشرده مي شد ... هر لحظه بيشتر در صندلي مچاله مي شد و لعنتي سياه به ته ذهنش چنگ مي انداخت ... خودش را لعنت مي كرد ...

- ' لعنت به من ... لعنت به من احمق ... لعنت به   ... لعنتي ... '

چهره اش كبود شده بود و خشم از چشم هاي گشاد شده اش بيرون مي زد ... ناگهان از جايش بيرون پريد و دست مشت شده اش را به سمت چيزي نامرئي توي هوا كوبيد؛

- 'چرا!!!!!!...'

صداي فريادش آنقدر بلند بود كه سار، وحشت زده گوشه ي قفس كز كرد و بي حركت ماند ...

نگاهش به سقف بود و بلند داد مي زد؛

همسان گزيني - 'چرا؟!!!!... آخه چرا لعنتي؟!! ... مگه من چيكار كردم؟!! ... تف به ذاتت ... تف ... '

ته حنجره اش مي سوخت، انگار توي گلويش را با چاقو خط خطي مي كردند ... مي خواست چيزي را در هوا بگيرد و بكوبد اما دستش به جايي بند نمي شد ... دوباره نعره زد؛

- '... مگه من چيكار كردم؟!! ...'

چشمهايش از اشك پر شده بود و ديگر جايي را نمي ديد ... پاهايش رعشه گرفته بود، تلوتلو خورد و بي رمق كنج ديوار افتاد ...

... همسريابي


امتیاز:
 
بازدید:
[ ۲۴ بهمن ۱۳۹۴ ] [ ۱۱:۴۶:۴۷ ] [ ساناز ] [ نظرات (0) ]
{COMMENTS}
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
آواتار :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
.: Weblog Themes By ratablog :.

درباره وبلاگ

نويسندگان
مطالب تصادفی
لینک های تبادلی
فاقد لینک
تبادل لینک اتوماتیک
لینک :
خبرنامه
عضویت   لغو عضویت
پيوندهای روزانه
لينكي ثبت نشده است
پنل کاربری
نام کاربری :
پسورد :
عضویت
نام کاربری :
پسورد :
تکرار پسورد:
ایمیل :
نام اصلی :
آمار
امروز : 17
دیروز : 3
افراد آنلاین : 1
همه : 810
چت باکس
موضوعات وب
موضوعي ثبت نشده است
امکانات وب